چرخ زمان
The Wheel Of Time در قسمت اول خود شروعی دشوار داشت، اما در قسمت دوم، Shadow's Waiting، به طور قابل توجهی افزایش یافت.
یاران اژدها دوباره متولد شده از میدان اموند در قسمت ابتدایی فرار کردند. اکنون آنها در حال فرار از یک Myrddraal و دسته ترولوکهای آن هستند و به سمت برج سفید Aes Sedai میروند – البته شاید نه به سمت ایمنی.
طبیعتاً قهرمانان ما به رودخانه ای می آیند که در آن کشتی گیر در حال چرت زدن است. افتتاحیه The Eye Of The World به طرز چشمگیری شبیه The Fellowship Of The Ring است . این از سوی رابرت جردن عمدی بود، اما بدون توجه به این موضوع همیشه مرا آزار می داد.
و به این ترتیب به رودخانه میرسیم، سواری تاریک که در تعقیب است، و با یک کشتی از شر آبزیان بیزار نجات مییابیم. تفاوت بزرگ در اینجا مرگ کشتی گیر است که احمقانه می خواهد به طرف دیگر برگردد زیرا پسرش هر لحظه قرار است از راه برسد.
من مطمئن نیستم که این را بخرم، صادقانه بگویم. صدها ترولوک و یک میرددرال در آنجا وجود دارد. مطمئناً کشتیبان در لحظهای که پا روی اسکله بگذارد، متوجه میشود که کشته خواهد شد. اما او پس از قایق خود به داخل میپرد زیرا Moiraine با جادوی خود گردابی در مرکز رودخانه ایجاد میکند و کشتی و کشتیبان هر دو بلعیده میشوند و دیگر دیده نمیشوند.
این مالش برخی از مردم جوان راه اشتباه. رند و مت و پرین و اگوین قبلاً به نیات جادوگر مشکوک شدهاند و میبینند که جادوی او مردی را غرق میکند که فقط به آنها کمک میکرد تا بیفتند، اگرچه او اشاره میکند که او مجبور نبود بعد از کشتی شنا کند. "اگر او با کشتی به طرف دیگر برگردد چه اتفاقی می افتد؟" او با حوصله می پرسد
آنها ادامه می دهند و به سمت جنگل می روند که در آنجا کمپ می زنند. Moiraine از جادوی خود برای دادن قدرت اضافی به همه آنها، از جمله اسبها، استفاده کرده است. لان او را به خاطر این کار تنبیه می کند. او به او می گوید: "تو هم به قدرتت نیاز داری."
آن شب، همه آنها یک خواب می بینند. رند در خواب از خواب بیدار می شود و شروع به سرفه می کند. چیزی در گلویش گیر کرده است. دستش را به دهانش میبرد و در حالی که دهانش را میبندد، چیزی را از آن بیرون میکشد – بدن یک خفاش. سپس چهره ای وحشتناک با چشمان نارنجی درخشان می بیند. او وحشت زده از کابوس بیدار می شود و خفاش های مرده را در اطراف خود روی زمین می یابد.
هر یک از چهار Emond's Fielders رویای مشابهی داشتند. خفاش ها، چهره وحشتناک و آتشین. رند ابتدا مویرین را سرزنش می کند و سپس سرسختانه از ادامه سفر با او خودداری می کند. او که ناامید شده، بدون او سوار می شود، به وضوح از صبر با جوانان. اگوین به همان اندازه از سرسختی خود آزار میدهد، اگرچه مت دلسوز است – اگرچه او اشاره میکند که آنها در این مورد انتخاب کمی دارند.
از اینجا همراهان سوار می شوند تا زمانی که گروهی از سفیدپوشان آنها را متوقف می کنند. این گروه مسلح را در صحنه ابتدایی قسمت دیدیم. یک پرسشگر (یا دست نور) می نشیند و یک پرنده کوچک را به طور کامل می خورد، و در مورد لذیذ بودن و چیزهایی که آن را بسیار خاص می کند صحبت می کند: استخوان ها و همه چیز، منقار و چنگال خورده شده است، و همانطور که استخوان های شکننده را می جوید، شما را تا حدی برش می دهند. کمی – کمی لذت همراه با درد.
او همه اینها را در حالی می گوید که یک زن – یک Aes Sedai – جلوی او در آتش می سوزد. دهانش بسته است و دستانش بریده شده است. پرسشگر، ایمون ولدا (عبدالصلیس) به وضوح از تماشای رنج او لذت می برد.
بچه های نور، که معمولاً به عنوان Whitecloaks شناخته می شوند، یک سازمان نظامی مستقل متعصب هستند. یکی از اهداف آنها ریشه کن کردن Darkfriends است، اما آنها عشقی به Aes Sedai نیز ندارند. وقتی Moiraine آنها را می بیند، به سرعت حلقه Aes Sedai خود را به لان می دهد. Aes Sedai موظف است حقیقت را بگوید، اما Moiraine در مورد نادیده گرفتن جزئیات خاص هیچ ابایی ندارد.
او به Whitecloaks می گوید که او یک بانوی بی زمین است و او و همراهانش برای ملاقات با خواهرش به شهر می روند. در حالی که پرسشگر او را بیهوش می کند، او از درد به خود می پیچد. معلوم شد که او در نبرد با ترولوک ها مجروح شده است. او بیشتر در این مورد صادق است، و حیواناتی را که به آنها حمله کردند، توصیف می کند و وانمود می کند که وحشت زده و نادان است.
وایت خرقه ها به وضوح از اخبار مربوط به ترولوک ها در منطقه ناراحت هستند. به گروه اجازه عبور دادند. Moiraine متوجه حلقه های می Aes Sedai می شود که از کمربند والدا آویزان شده است. وقتی لان بعداً از او میپرسد که آیا فکر میکند او کسی است که خواهرانش را میکشد، او موافقت میکند و به تمام آن حلقههای Aes Sedai اشاره میکند.
ما در حال چشیدن طعم جناحهای قدرتمند در این دنیا هستیم، اگرچه هفته آینده وقتی قسمت چهارم، The Dragon Reborn پخش میشود، چیزهای بزرگتری را دریافت خواهیم کرد.
چرخ زمان
همانطور که آنها سوار می شوند، مت شروع به آواز خواندن می کند و به زودی همه Emond's Fielders با او آواز می خوانند، دیتی قدیمی که داستانی قدیمی درباره زمانی را روایت می کند که هیچ یک از آنها هرگز نشنیده اند. بنابراین Moiraine به آنها از Manetheren می گوید که در زبان قدیمی به معنای خانه کوه است. این مکان محل اجدادشان است و تاریخ غنی و غم انگیزی دارد.
این لحظه ای است که نمایش برای من "کلیک" کرد. تحویل روزاموند پایک در اینجا دیدنی بود. او به آنها از اجدادشان می گوید که مدت ها پیش در جنگ های ترولوک با شجاعت جنگیدند و جان باختند.
مردم کوهستانی که تعدادشان بسیار بیشتر بود، روز به روز می جنگیدند، وعده کمک اگر بتوانند به اندازه کافی دوام بیاورند. اما هیچ گاه کمکی به دست نیامد، و با اینکه دلیرانه جنگیدند، سرانجام سقوط کردند و پادشاهشان کشته شد. ملکه، یک جادوگر قدرتمند، در غم و غصه و خشم خود، ارتش ترولوک را با جادوی خود ویران کرد.
این یک داستان عالی است که واقعاً شما را در تاریخ غنی و اطلاعاتی که این نمایش ارائه می دهد غرق می کند، و واقعاً این لحظه برای من است که باعث شد فکر کنم "خوب، این چیزی است که من واقعاً در مورد آن هیجان زده هستم!"
در آن شب، هنگامی که آنها می خوابند، ترولوک ها آنها را پیدا می کنند. آنها مجبور به فرار می شوند، اما Moiraine که به وضوح ضعیف شده است، از خواب بیدار نمی شود. لان به سختی سوار آنها می شود و ترولوک ها در جنگل های تاریک به دنبال آنها می دوند. (توجه جانبی: در دومین تماشای بدون نمایشگر من فکر میکنم بسیاری از جلوههای ویژه بهتر به نظر میرسند، از جمله نحوه نگاه ترولوکها در کنار رودخانه، اما در میان جنگلها فکر میکنم که بسیار ارزان و تقلبی به نظر میرسند، درست مثل آنها. من از CGI تاریخدار یا چیزی دیگر استفاده میکنم. من یک پست جداگانه در مورد فیلمبرداری دارم و اینکه چرا فکر میکنم باعث میشود نمایش گاهی اوقات ظاهری کمهزینه داشته باشد که میتوانید همینجا بخوانید ).
آنها میگریزند تا اسبها بلند شوند. همه ترولوک های تعقیب کننده در مسیر خود مرده می مانند. در مقابل آنها دیوارهای در حال فروریختن یک شهر باستانی، پیش گویی و فرسوده خودنمایی می کنند.
ما می دانیم که این شادار لوگوت است که زمانی آریدول نامیده می شد. مدتها پیش این شهر ثروتمندترین و قدرتمندترین شهر جهان بود، اما مردم آن به طور فزاینده ای منزوی و متعصب شدند و از شری که با آن می جنگیدند بدتر شدند. این شهری بود که به مردم Manetheren وعده کمک داد و سپس به آنها خیانت کرد.
یک روز مسافران به شهر آمدند و آن را کاملاً متروکه یافتند. هیچ موجود زنده ای در خیابان های متروکش باقی نمانده بود. لان همه اینها را به ما می گوید و مت یک طعنه خنده دار می کند. او به شوخی می گوید: «اول از همه، این بیشترین کلمه ای است که تا به حال گفته ای، و دوم اینکه چرا ما را به اینجا آوردی؟»
سوال خوبی است. رند به پیاده روی می رود و اگوین با او ملاقات می کند. آنها در حالی که به گنبدهای ویران شده شهر خیره می شوند، دست در دست هم می گیرند، در یک لحظه به ظاهر جعلی دیگر. آنها همچنین ممکن است از پس زمینه نقاشی شده استفاده کرده باشند.
مت چاقوی خود را به پرین می دهد، چاقویی که همسر پرین برای او ساخته بود. مت می گوید: «او همیشه می گفت که سلاح نمی سازد، فقط ابزار می سازد. این یک لحظه خوب پیوند و کمی شناخت از دست دادن پرین است، چیزی که نمایش تا این لحظه واقعاً برای آن زمان نبرده است.
مت از خودش پرسه میزند و جعبهای عجیب زیر چند آوار پیدا میکند. داخل آن خنجر در غلاف طلایی قرار دارد که در دسته آن یک سنگ جواهر قرمز تعبیه شده است. لان به همه گفت که دست نزنند و چیزی را نگیرند اما او هرگز دلیل آن را به آنها نگفت. دلیل شوم است: این مکان به قدری شیطانی است که حتی سنگریزه ای که از دیوارهای آن جدا شده باشد، شر را با خود به همراه خواهد داشت. یک چاقو داده شد، یکی پیدا شد – اما این یکی شروع یک راه طولانی و تاریک برای مت است.
لحظه ای که خنجر را به دست می گیرد، تاریکی به خیابان ها نفوذ می کند. این ماشادر است، یک حضور شیطانی باستانی که شهر مرده را آزار می دهد. یکی از اسب ها را می بلعد و آن را به خاک تبدیل می کند. همراهان فرار می کنند اما به سرعت از هم جدا می شوند. رند و مت از یک طرف می روند، اگوئن و پرین به طرف دیگر.
در داخل ساختمان همه باید می ماندند، مویرین بیدار می شود. "ما کجا هستیم؟" او می پرسد و حقیقت آن را در چهره لن می بیند. "تو همه ما را کشته ای."
نه، خوشبختانه، وگرنه این نمایش به شدت کوتاه بود. همه آنها پس از یک مسابقه دلخراش در برابر ماشادار، زنده میمانند، اما هر کدام در نقطهای از شهر خارج میشوند و هیچکس موفق به ملاقات نمیشود. بنابراین رند و مت در ماجراجویی خودشان هستند. پرین و اگونه هم همینطور.
لن و مویرین نیز فرار می کنند، اما همانطور که لان به زخم های او رسیدگی می کند ناگهان تیغه ای در گردن او قرار می گیرد. نینایو با عصبانیت می گوید: «اگر به من نگویی الان کجا هستند، گلویت را می برم!»
Nynaeve اغلب اوقات بسیار عصبانی و بسیار خشمگین است، اگرچه من باید تعجب کنم: اگر او می توانست از توانایی های جادویی ذاتی خود برای ردیابی Lan در اینجا استفاده کند، چرا نمی توانست رند یا Egwene را ردیابی کند؟ چرا لن را مجبور میکنیم به او چیزی بگوید در حالی که او فقط میتوانست به صدای باد گوش کند؟
اوه خوب سوراخ کوچک طرح نکته مهم این است که همه همراهان اکنون از هم جدا شدهاند، بنابراین ما داستانهای شاخهای داریم که منتظر شروع آن با قسمت 3، "مکانی امن" باشیم. (خلاصه / بررسی من از آن قسمت دوشنبه خواهد بود).
در کل، اپیزود بسیار بهتری نسبت به قسمت اول است. من قطعاً تماشای اینها را در آمازون پرایم به جای نمایشگر ترجیح می دهم. کیفیت بسیار بهتر است، اگرچه هنوز در برخی از زمینه های مهم ( عمدتاً فیلمبرداری و جلوه های ویژه ) فاقد آن است.
با این حال، یک قسمت بسیار لذت بخش در سراسر. معرفی وحشتناک Whitecloaks and the Questioner; کابوس فوق العاده وحشتناک؛ سخنرانی فوق العاده Manetheren (که شاید باید در قسمت اول می بود!) و پرواز از شادر لوگوث همگی یک ساعت بسیار سرگرم کننده از تلویزیون را ایجاد می کنند که هم به سریال عمق و هم هیجان می بخشد.
نظر شما در مورد Shadows Waiting چیست؟ در توییتر یا فیس بوک به من اطلاع دهید.
می توانید از کار من در Patreon حمایت کنید و برای خبرنامه من در Substack ثبت نام کنید . در کانال یوتیوب من در اینجا مشترک شوید .